قسمت اول داستان جنگ جویان

ملکه تینا بدو بدو پیش لیندا میره و میگه: لیندا.........

لیندا میگه : ای ملکه بزرگی بفرمایید

تینا: میخوام المان رو بزرگ کنم

لیندا: اوم پس از دستیار تون میخواهید تا راهی

پیشکش کند یا به شما کمک کند که در کشوری را انتخاب کنید

تینا: میخوام یه کشور رو انتخاب کنی

لیندا گفت: بیزحمت دستتان را بگذارید و یک کشوری که عظمت دارد را انتخاب کنید

تینا: چشمهایش را بست و دستش در کره ی جنوبی فرود اومد

باهم گفتند: کره

برویم سراغ کره ای ها

کره ای های بیچاره بی خبر از این جنگ هاج و واج مانده بودند

سورا به طرف اتاق ملکه لتسوا رفت و در زد: ملکه میخواهم تو بیایم

لتسوا: بیا

سورا: ملکه کره در جشن شکوه سربازان کره ای که جان دادند و کشور های زیادی را برای اینجا کردند و

کره را بزرگ کردند قدر دانی میکند

سرود ما کره ای نعمت توست

و غذا هایمان چی  باشد

لتسوا: نودالیت مخصوصی که در کره ساخته شده نودالیت و میگو و اواکادو ومقداری استیک

سورا گفت: دختران رقصنده مان

لتسوا: معلوم هست کیم پارالا

سورا:و این ااخری است چه لباس هایی بپوشیم

لتسوا: ازاد

برویم پیش المانیا

تینا: خب کی حمله کنیم

لیندا: هنگام جشنشان

تینا: تو باهوشی دخی عاشقتم

لیندا : زبونم بند اومد

تینا : بیاییم به ارتش خبر بدیم

تینا ولیندا پیش ارتش رفتند و خبر جنگ با کره را دادند

ارت

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.